آرادآراد، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
افراافرا، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
فندوقفندوق، تا این لحظه: 7 ماه و 14 روز تو دل مامانشه

میوه های دلم

ماجرای سردرد مامان

1393/5/28 13:26
نویسنده : نورا
350 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خوشگلم.چند روز بود که سردرد شدید داشتم یعنی دقیقا از شش روزگی شما.همون روز رفتم درمونگاه فشارمو که گرفت گفت فشارت هفته و واسم سرم نوشت که زدم.از اون موقع به بعد فشار سنج داییم اینا رو آوردیم که هر موقع فشارم رفت پایین برم سرم وصل کنم.خلاصه از اون موقع به بعد هروقت فشارمو میگرفتم یا 12 بود یا 11.خیلی که میومد پایین میشد9. 18روزه بودی که دوباره دچار سردرد خیلی بدی شدم قبلش با فشار سنج فشارمو گرفتم 11 بود ولی دوباره رفتم درمونگاه فشارم شده بود6مشخص شد که اصلا فشارسنج خراب بوده. دوباره سرم و آمپول و دارو نوشت.روز بعدش دختر خالم راحله زنگ زد و به مامانم گفت که ببرش پیش یه متخصص و واسش دعا بگیر.شاید چشم خورده.بعداز ظهرش  دوباره سردرد گرفتم مامانمم از یه متخصص وقت گرفت.چون کسی نبود که از تو نگهداری کنه تو رو هم بردیم.راستی بابایی هم نبود.خلاصه دکتر ازم پرسید که مشکلت چیه؟گفتم فشارم هی میاد پایین و همش سردرد دارم.اون فکر کرد چون یه بار که فشارم اومده پایین حالا هی میترسم و فشارم دوباره میاد پایین!ولی من از تنها چیزی که نمیترسیدم همین فشارم بود.گفتم نه من بیست روز پیش زایمان داشتم.پرسید سزارین؟بیهوشت کردن؟گفتم نه طبیعی.ولی بیهوشم کردن واسه کورتاژ.گفت احتمالا اونجا ترسیدی و دچار افسردگی بعد زایمان شدی!من تا حالا فک میکردم کسایی که افسردگی میگیرن بچشونو تحویل نمیگیرن.من که اینطوری نیستم خدارو شکر.دارو نوشت واسم رفتیم دارو خونه پایین اونجا یکم گریه کردی و منم نازتو کشیدم.آخر وقت بود و بعد ما داروخونه تعطیل شد.به مامانم گفتم آرادو بگیر میرم آمپولمو میزنمو میام.وقتی برگشتم مامانم گفت کارکنان داروخونه اومدن و تو رو بغل کردن و کلی قربون صدقت رفتن.گفتم بعله دیگه.پسر منه!مث من خون گرمه!!راستی امروز با بابایی بردیمت آتلیه خانومه میگفت جونم چقد کوچیکه چند روزشه؟گفتم22.گفت دختره دیگه؟گفتم نه پسره. یه عادتت مث خودمه تا وارد ماشین میشی خوابت میگیره البته من بچگیم اینجوری بودم.طبق معمول امروزم خوابت برد.خانومه چندتا عکس ازت گرفت گفت کاش چشاشم بازکنه.منم لباستو در آوردم و تو بیدار شدی البته یکمی هم گریه کردی و نق زدی.به زور چند تا با چشای باز هم گرفت.قراره هفته دیگه بریم دنبالش.اینم چندتا عکس تو بغل بابایی

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

معصومه
28 مرداد 93 20:23
چقدر خوبه که نی نی هامون همسن هستن با هم میتونیم توی روند رشدشون با هم همراه باشیم....من تهرانم....راستی برای واکسن میبریش مطب یا بهداشت محل/؟؟؟؟؟راستی پسرت چند کیلو بود؟هفته چند دنیا اومد؟؟؟؟؟؟؟؟ هزار الله اکبر خیلی نازههههههههه انگار دخترهههههههههههههه
نورا
پاسخ
عزیزم من میبرمش بهداشت.2.900 بود هفته 38 دنیا اومد