خاطره
سلام گل من.این روزا به روروک سواری مسلط شدی,وقتی به مانعی میخوری تغییر جهت میدی.امروز روروکت گیر کرده بود به لبه قالی نمیتونستی حرکت کنی,یه دفعه به پایین نگاه کردی تا ببینی علتش چیه.اون لحظه میخواستم دولپی قورتت بدم.وقتی یادم میره برات لالایی بخونم خودت شروع میکنی به خوندن و خوابت میبره.برای چند ثانیه میشینی و من کلی ذوق میکنم.هنوز نمیتونی چهاردست وپا بری جلو ولی عقب میری.اونقدر ساکت و فهمیده ای که گاهی بهت میگم آرام!آرام جانم).البته منظورم اینه که الکی گریه نمیکنی وگرنه منتظر اینی که یه چیزی بگیری دستت و بزاری تو دهنت.فقط تحت این شرط که تو روروک خونه رو بگردی و آهنگ گوش کنی میذاری کارامو انجام بدم!بابایی واست تاب گرفته و تو کلی توش ذوق میکنی و میخندی.احساس میکنم بیشتر رفتارات ارادیه و من عاشق این نگاه های ارادیتم.دوست دارم پسر کوچولو و شیطون من