خاطره
به نام خدای مهربان
این روزها آراد دقایق طولانی ای مینشیند.بیشتر اوقات با اسباب بازی هایش مشغول است.برایم ناز میکند و من قربان صدقه اش میروم.هرگاه قلقلکش میدهم برایم از خنده ریسه میرود اما امروز که دختر خاله ام این کار را کرد اصلا نخندید.فهمیدیم که خودش را لوس میکرده و قلقلکی نیست.مانند مردانی که به بالشت تکیه میکنند روی یک دستش مینشید و یک پایش را روی دیگری میندازد وحرف میزند!بغل دایی احسانش که میرود همش خودش را بالا می اندازد که:مرا به بالا پرت کن و بگیر.دلبندکم کلی شیرین شده.به خاطر وجود او لبخند یک لحظه هم صورتمان را ترک نمیکند
خدایا شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی