سال نو مبارک
به نام خداوند گرداننده ی سال و روز وساعتها.سلام پسرم! اکنون که این متن را برایت می نویسم آغاز سال 1394خورشیدی است و من نمیدانم که چند سال پس از این میتوانم این حرفها را برایت بخوانم و چند سال بعدتر آن... تو میتوانی آنرا بفهمی...با این حال برایت مینویسم
عزیزم...مادرت زنی است تحصیلکرده و به احتمال پدرت...اما تو هیچگاه نپرس که "علم بهتر است یا ثروت"...با این حال همواره در پی " آگاهی" باش.
نازنینم...همواره خود را از گزند تعصب به دین، ملیت و نژاد در امان بدار...اما تا میتوانی در دانستن بکوش که بی شک تو را متوجه حضور "او" میکند.
مهربانم...آن هنگام که تعهد کردی مهربانی را برای همیشه در مسیر زندگیت همراه کنی...همیشه با او "باش"...بگذار حضور تو را حس کند...بگذار آغوش تو گرمش کند و نگاه پر امیدت را همیشه در ازدحام جستجو کند.
نفسم...نه من و نه پدرت قرار نیست همیشه تو را درک کنیم...از ما بیش از یک پدر و مادر نخواه...که آن هم البته کم نیست...بگذار به اندازه یک نسل متفاوت فکر کنیم...آرام باش گفتگو تفاوتها را دلنشین میکند.
مرد کوچکم...همیشه در زندگیت پر از خواسته باش و مردانه پای یک یکشان بایست...مغرورانه مرد باش اما از "مرد" بودنت استفاده نکن...ذلیل میشوی...سعی کن مردانگی را پیشه خود کنی...سخت است میدانم.
زندگیم...ورزش کن بگذار هر سلولت لذت بودن را حس کند...قدری هم از هنر بدان تا آنچه را نتوان گفت تو ترسیم کنی...بنوازی آهنگ دل مردم را...شور دهی به این شعور...تاریخ زیاد بخوان که پر از تکرار است و سفر...بسیار هم سفر کن تا دل کندن را بیاموزی.
ثمره ام...مردمان را هر یک چون ستاره ای ببین که قدری از راهت را روشن میکنند...هر کدام را در مداری قرار بده...دور و نزدیک...از نورشان در رفتن بهره بجو...تو نیز هیچگاه نورت را از آنان دریغ مکن.
آرادم...به انتظارت آنقدر میمانم تا برسد آنروزی که برایم بنویسی...
پی نوشت: دوستت دارم...