آرادآراد، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
افراافرا، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
فندوقفندوق، تا این لحظه: 7 ماه و 30 روز تو دل مامانشه

میوه های دلم

چک نویس

سلام میوه دلم.بزرگتر میشوی و کارهای جدیدی میکنی.ماما میگویی و خودت را بغلم می اندازی.گاهی که گرسنه باشی میگویی:ماما جی جی!قربان پسر شکموی خودم بروم.مدتیست وقتی بوسه بارانت میکنم تو هم به تقلید از من صورتت را جلو می آوری و با دهان باز مرا میبوسی.توصیف حالم در آن موقع وصف ناشدنیست.آنقدر دوستت دارم که وقتی به میزان دوست داشتنت فکر میکنم اشک در چشمهایم حلقه میبندد!نمیدانم چرا! نمیتوانم شیرینی ات را در دلم حل کنم.مانند شکلاتی که در درونش کاکائو داشته باشد٬هرچه بیشتر مزه اش کنی شیرین تر میشود.پسرم٬تو شیرین ترین شکلات من هستی.همراه تو بزرگتر میشوم و تجربه های جدید و شیرین زیادی کسب میکنم.هروقت به بودنت فکر میکنم تمام سختی ها ومشکلاتی که برایم به وج...
28 فروردين 1394

سال نو مبارک

به نام خداوند گرداننده ی سال و روز وساعتها.سلام پسرم! اکنون که این متن  را برایت می نویسم آغاز سال 1394خورشیدی است و من نمیدانم که چند سال پس از این میتوانم این حرفها را برایت بخوانم و چند سال بعدتر آن... تو میتوانی آنرا بفهمی...با این حال برایت مینویسم  عزیزم...مادرت زنی است تحصیلکرده  و به احتمال پدرت...اما تو هیچگاه نپرس که "علم بهتر است یا ثروت"...با این حال همواره در پی " آگاهی" باش. نازنینم...همواره خود را  از گزند تعصب به دین، ملیت و نژاد در امان بدار...اما تا میتوانی در دانستن بکوش که بی شک تو را متوجه حضور "او" میکند. مهربانم...آن هنگام که تعهد کردی مهربانی را برای همیشه در مسیر زندگیت همراه ک...
1 فروردين 1394

نصیحت مادرانه

به نام آنكه تو را در يك روز آفتابي با مهرباني به من هديه كرد پسر عزيزتر از جانم سلام بدان كه هميشه اول سلام بعد كلام كه سلام از نام هاي آفريدگارت است مهربانم دلم ميخواهد كلامي با تو سخن بگويم تو كه از نفس براي من واجب تري مي خواهم بگويم از راز و رمز زندگي مي خواهم بگويم كه بايد بداني وبايد بداني كه هر انكه ياد نگيرد زندگي را محكوم به فناست حتي اگر 100 سال زيست كند بايد بداني كه چگونه جاويد بماني ........ خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد مهربان باش حتي با جانوري درنده خو صبور باش و محكم حتي محكمتر از كوه دانا باش و به دنبال دانايي برو با چراغي از ايمان كه اگر اين چر...
12 اسفند 1393

تفریح

سلام گردو.دیروز چون هوا یکمی خوب شده بود با آقاجون و مادرجون رفتیم پارک بابا امان.اینم عکسات بغل آقاجون       مرغابی هایی که نگاهشون میکردی   ...
22 بهمن 1393

خاطره

به نام خدای  مهربان   این روزها آراد دقایق طولانی ای مینشیند.بیشتر اوقات با اسباب بازی هایش مشغول است.برایم ناز میکند و من قربان صدقه اش میروم.هرگاه قلقلکش میدهم برایم از خنده ریسه میرود اما امروز که دختر خاله ام این کار را کرد اصلا نخندید.فهمیدیم که خودش را لوس میکرده و قلقلکی  نیست.مانند مردانی که به بالشت تکیه میکنند روی یک دستش مینشید و یک پایش را روی دیگری میندازد وحرف میزند!بغل دایی احسانش که میرود همش خودش را بالا می اندازد که:مرا به بالا پرت کن و بگیر.دلبندکم کلی شیرین شده.به خاطر وجود او لبخند یک لحظه هم صورتمان را ترک نمیکند     خدایا شکر       ...
16 بهمن 1393

سینه خیز رفتن آراد

سلام فسقلی.تو در 26 دی ماه تونستی سینه خیز بری.تبریک میگم عزیزم .کلی هم منو اذیت میکنی و همه چیزو به هم میریزی,به خاطر تو روزی چندبار خونه رو جارو میکنم تا چیزی دهنت نکنی.در ضمن شروع کردم سرلاک بهت میدم که کلی دوست داری.i love youکوچولو ...
30 دی 1393

خاطره

سلام گل من.این روزا به روروک سواری مسلط شدی,وقتی به مانعی میخوری تغییر جهت میدی.امروز  روروکت گیر کرده بود به لبه قالی نمیتونستی حرکت کنی,یه دفعه به پایین نگاه کردی تا ببینی علتش چیه.اون لحظه میخواستم دولپی قورتت بدم.وقتی یادم میره برات لالایی بخونم خودت شروع میکنی به خوندن و خوابت میبره.برای چند ثانیه میشینی و من کلی ذوق میکنم.هنوز نمیتونی چهاردست وپا بری جلو ولی عقب میری.اونقدر ساکت و فهمیده ای که گاهی بهت میگم آرام!آرام جانم).البته منظورم اینه که الکی گریه نمیکنی وگرنه منتظر اینی که یه چیزی بگیری دستت و بزاری تو دهنت.فقط تحت این شرط که تو روروک خونه رو بگردی و آهنگ گوش کنی  میذاری کارامو انجام بدم!بابایی واست تاب گرفته و تو ک...
22 دی 1393