آرادآراد، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
افراافرا، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
فندوقفندوق، تا این لحظه: 7 ماه و 14 روز تو دل مامانشه

میوه های دلم

خاطره زایمان من

1393/5/17 22:57
نویسنده : نورا
457 بازدید
اشتراک گذاری

و اینم خاطره زایمان من ...

آرادم گفته بودم که جواب آزمايشم چهارم مياد.اونروز با بابايي رفتيم که جوابشو بگيريم.جواب آزمايش پروتئين ادرارمو+3 زده بود اما دکتر آزمايشگاه گفت با توجه به حجم ادرارت جواب احتمالا غلطه.بايد دوباره تکرار بشه.خلاصه از اون جا که برگشتيم کلي با بابايي بحث کردم من ميگفتم که مطمئنم که جوابش درسته بابايي ميگفت شاید اشتباه باشه.من نگران تو بودم اون نگران من.خلاصه شب همه خوابيدن ومن طبق معمول بيدار بودم والبته سردرد داشتم با دز بيشتر!!اونشب خونه مامانم اينا بوديم خدارو شکر.نزديکاي صبح مامانمو بيدار کردم گفتم مامان سرم ترکيد!!چيکار کنم؟مامانمم دستپاچه شد گفت پاشو بريم دکتر.منم ياد حرف دکترم افتادم که ميگفت اگه پروتئين بالا بود بايد زايمان کني پس گفتم مامان بزا يه دوش بگيرم.فورا رفتم حموم و خودمو گربه شور کردم.خلاصه بابدبختي باباتو هم بيدار کردم.ساعت5 بود و خواب باباتم سنگين.پاشد گفت کجا بريم؟منم اسم يه بيمارستاني که همه ازش تعريف ميکنن و گفتم,رفتيم اونجا شانس من فقط ماما بود فشارمو گرفت عادي بود.گفت پزشک ساعت 9 مياد.مامانم گفت پس ما ميريم ساعت 9 ميايم!!اونم گفت نه با اين شرايط دخترت ببرش بيمارستان...شايد لازم باشه بستريش کنن.خلاصه رفتيم همون بيمارستان دکتر اون جا هم گفت احتمالا جواب غلطه يه آزمايش فوري نوشت و من انجام دادم.ساعت 8 جوابش اومد تو اونم پروتئينم بالا بود.گفت بايد بستري بشي.پرسيدم چند روز؟گفت مشخص نيست.منم فک کردم ديگه لازم نيست زايمان کنم گفتم باشه.آخه هرکي رفته بود اونجا ميگفت غلط کنم دوباره اونجا زايمان کنم!خلاصه بستري شدمو رو تختم يه چرتي هم زدم.بيدار که شدم ديدم پزشک بخش بالا سرمه.فشارمو که گرفت گفت مريضو منتقل کنين بخش زايمان فشارش 15 شده.با اين حرفش رنگم مث ميت سفيد شد.آمادگي شنيدن اين حرفو نداشتم!قبلش بردنم سونوگرافي سر راه مامانمو ديدم مشخص بود اونم کلافس هي ميگفت مردم پشت و شکمشون درد ميگيره ميرن زايشگاه مال ما سرمون!!بعدش رفتم داخل بخش زايمان که بعدا اسمشو گذاشتم زندان وحشت!ساعت1ظهر بود که بهم آمپول فشار وصل کردن.با خودم فکر کردم تا شب زايمان ميکنم ولي زهي خيال باطل!نزديکاي ساعت4:30 بود که دردام شروع شد.اوايل هر ده دقيقه يه بار بود.وقتي دردم ميگرفت يه آيت الکرسي ميخوندم تا تموم شه.ساعت 9 بود که کيسه آبم پاره شد.حالا اون وسط مریض تخت کناریم نشد ببرنش اتاق زایمان,همون جا زایمان کرد.با دیدن این صحنه ترسم از زایمان چند برابر شد.ساعت 10:30 درداي طاقت فرسام شروع شد و هر دو دقيقه يه بار به سراغم ميومد.اونقد بد بود که آيت الکرسي هم يادم ميرفت و هي دوباره از اول ميخوندم به ماما گفتم خيلي درد دارم.اومد معاينم کرد گفت هنوز دهانه رحمت 5 سانت باز شده,دردام ادامه داشت و با هربار شروعش ديگه فقط جيغ ميزدم و مامانمو صدا ميکردم اونقدر که گلوم کاملا خشک شده بود. بدتر از همه بهم گفته بودن مامانت رفته خونه.واين خيلي روحيمو پايين آورده بود اينکه کسي منتظرم نيست.ساعت 6:15 بود که دوباره با جيغ ماما رو صدا زدم و گفتم دستشويي دارم,اونم گفت احتمالا سر بچته دوباره معاينم کرد گفت آفرين 8سانت باز شده پرسيدم چند سانت مونده؟گفت بايد 10 سانت شه و رفت.تو دلم گفتم  خدايا فقط دوسانت مونده.جون من يکم سريعتر!بعد اين حرفم باز همون حالت بهم دست داد دوباره ماما رو صدا زدم وگفتم فک کنم بچم داره دنيا مياد.اونم غرغر کرد و گفت الان معاينت کردم اين همه وقت فقط سه سانت پيشرفت داشتي حالا تو دو دقيقه چقدر فرق ميکنه.معاينم کرد و گفت پاشو برو رو تخت زايمان وقتشه.بعدش رفت دکترو خبردار کرد.خلاصه رفتم رو تخت دراز کشیدم,دکتر هم همراه همون ماما و یکی دیگه اومدن.از کناریم پرسیدم بچم کی به دنیا میاد؟گفت اگه همکاری کنی دو دقیقه دیگه.تو دلم بهش پوزخند زدم آخه قبلا از یکی شنیده بودم زایمان اولی ها نیم ساعت طول میکشه بقیه یه ربع.دردام رفته بود وبه جاش احساس فشار بهم دست میداد دکتر بهم گفت زور بزن.همین کارو کردم,خواستم پامو جمع کنم ماما کناریم گفت نکن گردن بچت میشکنه.فورا پامو باز کردم و دوباره زور زدم.یهو احساس کردم یه چیزی ازم خارج شد نگاه کردم دیدم تو تودست دکتری.اون لحظه هیچ دردی نداشتم مث یه مسکن قوی بودی برام,یکم گریه کردی و بعدش چشاتو باز کردی و من اونجا برای اولین بار چشای نازتو دیدم.از دکتر پرسیدم ساعت چنده؟ گفت 6:20.(پسرم با وزن2,900.قد48 پا به این دنیا گذاشت"فسقلی من")دکتر داشت بند نافتو میبرید و من فقط تو دلم میگفتم"خدایا شکر"تورو تو یه پارچه سبز پیچیدن و بردنت.ماما بهم گفت دوباره زور بزن جفت بیاد بیرون.زور زدم و اونم شکمو فشار داد و جفت ودر آورد.دکتر اومد پیشم وایساد و به ماما گفت پارگی درجه یک داره باید بره اتاق عمل.بردنم اتاق عمل اونجا کولرو روشن کرده بودن و خیلی سرد بود.بیهوشم کردن,به هوش که اومدم دیدم همینجوری مث یه جوجه دارم میلرزم.بعدش فهمیدم کورتاژم هم کرده بودن اما نمیدونم چرا.بعدش بردنم به اتاق سزارینی ها خوشبختانه مگس هم پر نمیزد واین واسه من نعمتی بود.بعد از چند دقیقه صدام زدن و من جواب دادم گفتن بچتو آوردیم اومدن و تورو تو بغلم گذاشتن خیلی کوچولو بودی اونقد که هر لحظه فک میکردم الانه که دست وپات بشکنه!!عزیز دلم بدون که با اومدنت دنیارو به من و بابایی هدیه دادی فرشته ی من.الان حاضرم ده بار دیگه اون دردا رو بکشم فقط یه بار دیگه تورو تو بغلم بزارن دردونه من

                                                       _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

                                                           فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

ps
17 مرداد 93 23:51
aniii
18 مرداد 93 14:12
مبارکت باشه گلم حتما عکس اراد جون بزار
ژاسمین
20 مرداد 93 18:15
سلام راستی مبارکه‍ عکس خودتم‍ بزار میگم طبیعی کردی؟
نورا
پاسخ
سلام ممنون.عزیزم نمیتونم عکس خودمو بزارم ولی آراد شبیه خودمه با این تفاوت که مث باباش سبزست.آره طبیعی بود